بی تو هر فصل خزانی ست پر از دغدغه تنهایی
با تو هر لحظه شکوهی ست پس رویایی
بی تو چون ماهی دور از برکه
در هوای عطش آبم من
بی تو بی تابم من
با تو اما من از رحمت باران لبریز
بی تو پژمرده چوبرگ پائیز
با تو چون زمزمه موج به گوش ساحل
دفتر خالی قلبم
افسوس
بی تو از واژه احساس تهی می ماند!
...........
کاش بودی تو...
کاش می ماندی تو...
قصه ناب صمیمیت را
کاش می خواندی تو...
همگان در پی وصلند
ولیکن دریا
فکر گلبوسه ای از جانب مهتاب
به هنگام وداع
بر لب سرخ و طلایی رنگش!
زندگی رویا نیست!
زندگی زیبایی ست!
می توان بر درختی تهی از بار زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت
می توان از میان فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصله هاست!
(حمید مصدق)