بهانه ای برای نوشتن
بهانه ای برای نوشتن

بهانه ای برای نوشتن

سالگرد پیوند

نیم دهه ی پیش٬ پسری از حوالی نیمه ی تک رنگ زمستان٬ با دختری از حوالی نیمه ی هزار رنگ پاییز٬ درست در میانه ی میانه ی سپید زمستان٬ رفتند تا با آغازی عاشقانه٬ زندگی را تجربه کنند. 

 

 

به تو نوشت: ... و امروز هزار و هشتصد و بیست و شش روز است (با احتساب کبیسه ی این میان) که هر صبحش را معنی٬ انتظار گشوده شدن چشمان تو بوده و هر شبش را سزاوار٬ انتظار دیدار تو در میانه ی در خانه مشترکمان. تو را سپاس به خاطر همه ی آرامشی که در کنارت دارم و به خاطر همه ی درکی که از علایق نامشترکم با خودت٬ داری و برای خنده های کودکانه ات که شوق کودکی می پاشد بر زندگی مان و به خاطر همه ی تلاشهایت که نماد عشقت شده است برایم و به خاطر همه علاقه ات به راهی که برگزیده ای که به پشتکار امیدوارم می کند و به خاطر همه ی آن چه در قلبم کاشته ای که بنیان ماندنمان در کنار هم باشد!  

 دوستت دارم!  

 پانزدهم بهمن ماه هزار و سیصد و هشتاد و هشت