بهانه ای برای نوشتن
بهانه ای برای نوشتن

بهانه ای برای نوشتن

این قافله عمر، عجب می گذرد...

هدیه متین 

 بیست و شش سال گذشت از زمانی که نخستین نگاه کودکی از خوف این همه ناشناخته با اشک آمیخته شد. حالا سالهاست که آن همه غربت و آن همه ناشناس پرده ای شده اند بر آنچه شاید باید در خاطر می ماند و نماند... هر روز که می گذرد روزی از دنیایم و دور می شوم و روزی به آن نزدیک. اما انگار هر روز منتظرم تا 365 روز بگذرد تا احساس کنم بزرگتر شده ام، مُسن تر شده ام ( و شاید هم پیرتر...!) و شاید هر زاد روز فرصتی باشد چند باره برای مرور خاطراتی که بودنشان سالی را ساخت که در آن، گاه زمان در ثانیه اکنون درجا می زد و گاه چون باد می تازید و می غرید و می رفت و از یادم می بُرد!

سالی که در آن یکی نخستین گامش به سوی علم را برداشت تا دهها 365 روز دیگر فرصت اندیشیدن به جز آن را نداشته باشد.

یکی مطابق با قاعده روزگار لذت مادر بودن را چشید و احساس تازه اش حسی غریب در دلم پدید آورد.

یکی آنقدر در دانش غوطه خورد که چندی دگر می رود تا حاصل سالیان تلاش و علاقه و پشتکار را در افزودن یک عنوان به نامش خلاصه کند!

یکی رفت تا سرزمینی مقدس که روزگارانی ست بسیاری را در طلب بوی حزن انگیز خود نگه داشته.

یکی در پی حادثه ای که همیشه باور نکردنی بوده و هست، دو تا شد!!!!

یکی پرواز کرد تا میعادگاه چند سالی دیگر!

یکی با همان سرعت آمدنش آنقدر رفت تا گم شد!

.

.

.

خرسندم که هر آنچه از تدبیر بوده و هست، آنچنان با تعبیر او آمیخته شده است که امروز در پناه همه داشته هایم که جز او نیست و در پی همه نداشته هایم که جز با او میسر نمی شود، آرامم!

به راضیه ام، به بهانه ستایشش

دنیایم بار دیگر متولد شد آنگاه که نخستین صدای کودکی در گوش دهر پیچید...  

 

 راضیه عزیزم، خوبترینم!

گلهای سالهای یکدل بودنمان حالا آنقدر گرده افشانی کرده اند که دیگر راه میانمان به شاهراه طبیعت خداوندی تبدیل شده. آنقدر این میان، قاصدکان پیام برده و آورده اند که دیگر قاصدکی نمی آید، که انگیزه ای برای پرواز ندارد! که می داند که می دانی! می داند که ناگفته هرچه در دل دارم می خوانی!

نمی دانم چرا دست بر قلم بردم. نوشتن تنها در برابر تو و برای توست که بر دل حک می شود و پاسخ می گیرد. شاید موجودی عجیب و کوچک بهانه ام شد برای نوشتن. موجودی که انگار آمده است تا از این طبیعت لذت ببرد. بازی کند و بخندد. صدای خنده هایش کبوتران را به حکم شادی به پرواز وادارد و صدای گریه اش زیباترین آهنگ آفرینش باشد.

نمی دانم چرا این روزها دفترهای نوشته و نانوشته خاطراتمان مدام در ذهنم ورق می خورد. یاد همه کودکیهایم که در کنار تو و با تو بهترین روزهای زندگیم شد. یاد همه آرامشی که جز در کنار تو و جز با احساس حضور تو میسر نبود. یاد آن همه راه سبز که تو نشانم دادی تا زنگهای فرار از درس، اتاق تنهایی، دریچه ورودشان باشد. یاد آن همه خدا که گاه گاه های زیاد در کنجی یکتا می شدند و نوری می شدند برای روشنی راهی که در آن گم بودیم!

شنیده بودم که دنیا عجیب است. اما حال که گذشته را ورق می زنم، دنیای ساخته دست خودمان را از هر دنیای دیگری عجیب تر می یابم! نمی دانم چه سری نهفته بود در رویاهایمان که هر جا می رفتند و از هر کوره راهی گذر می کردند، هم را می یافتند و باز یکی می شدند!

حال نخستین بار است که دنیایمان سنت شکنی کرده است! انگار در ابتدای دو راهی قرار گرفته ایم و مجبوریم راههای متفاوت را بیازماییم.

اینجا که هوا خوب است. هرچند که مفروض است تحمل گرمایش آسان نباشد! آنجا را هم نگو که می دانم! بوی خوش کودکی می پیچد در خوابهایم، هرگاه نسیمی از آن سو به این سو پر می کشد.

راستی، تا به حال به این اندیشیده ای که چگونه بود که جای پای هم را بر روی این همه سبز پیدا می کردیم؟ سنتی دیرینه که بنا نیست برهان خلفی برایش پیدا شود! پس چه غم که می آیم و می آیی! شاید چندی دورتر صدای شباهنگم با نوای ستایشت در هم آمیزد. شاید چندی آن طرف تر تو هم در میان غوغای گرین، دست بر قلم بردی تا نانوشته ای را نوشته کنی و بهانه ات، شباهنگ آرام دلم باشد! کسی چه می داند؟! دنیای ما عجیب تر از این است که چنین ممکنهایی ناممکن جلوه کند!!!

 ...و اما ستایش راضیه من! ستایش من!

 آنچه که تجربه کردنش را برگزیده ای دنیایی است هزار رنگ! آنقدر زیبایی و زشتی دارد که گاهی گیج می شوی که چه خوب است و چه بد، و تنهایی شاید عذاب آورترین رخداد دنیوی باشد! پس برایت دوستانی آرزو می کنم که پاکی دلشان را از آسمان به ارث برده باشند تا هرگاه که جایی میان رفتن و بازگشتن ماندی، تکیه بر زلال دلشان رهرو ات باشد!

... و آرزو می کنم آرامشی که پیش از آمدنت همراهت بود، تا ابد پیشرو راهت باشد که آرامش تنها چیزی است که ماندن در دنیا را معنی می بخشد! 

                                                           آرام باشی فرشته کوچک!