شعرم نیمه کاره مانده است...
تمام حجم تو در آن جا نمی شود!
من اما تمامش خواهم کرد...
بی تو...
بی من...
بی ما...
سلام بانووووو....شنیدم که چون قوی زیبا بمیردفریبنده زاد و فریبا بمیردشب مرگ تنها نشیند به موجیرود گوشه ای دور و تنها بمیرددر آن گوشه چندان غزل خواند آن شبکه خود در میان غزلها بمیردگروهی بر آنند که این مرغ شیداکجا عاشقی کرد آنجا بمیرد شب مرگ از بیم آنجا شتابدکه از مرگ غافل شود تا بمیردمن این نکته گیرم که باور نکردمندیدم که قویی به صحرا بمیردچو روزی ز آغوش دریا برآمدشبی هم در آغوش دریا بمیردمن عاشق این شعرماین بار نفر نخست گشتیم دمم گرم و سرم خوش باد:Dموفق باشید.....شوریده
"بارانهمه چیز را شستحتی خیسی گونههایم را. باید برخیزمو خود را بجویم. انسانمتکلم به درون خود است. شب بر دلم خانه کرده. سرمای دستانتآتش این عشق را سبز خواهد کرد آیا؟ دلم به حال کودکی خاطرهها میسوزدبرای معصومیت آینههاو ترانههای که بین ِ نگاه ما گم میشوند. حماقت یا خیانت چه فرق میکندوقتی چنان شعرهای سالهای بلوغ" هیچ هم ندارم". دلتنگ غربتهای بیشتر فرداها میشوم" آری، روزگار غریبی است نازنین!"جام به دست عشق خویش،ریشه بی من بودنش را آب میدهمو برای سوگواری گیسوان پریشانم میگریمچنان به بیکسی ِ کسی که هیچ ندارد تاخانه دلاش را برویاندتا لبخندی را زمزمه کندو شادمانی را هدیه دهد در دلم هوای کودکم امروز مرد.چگونه فرزند اندیشههایم را متولد کنم وقتیبرای بیقراری شانههای خودم هم، تنهایم. برای حرمت آنچه همه گفتند وجود ندارد،و من به او گفتم "عشق" دروغ هستی است،و باورم نکردنند، میگریم. میگریم بیشتر و بیشتر از دیروزبلندتر و محزونتر از همیشهمیگریمچرا که هیچ هم ندارم!"
سلام و عرض ارادت .و پیشاپیش سپاس از حضورتان .
سلام خوشحال میشم به وب منم سر بزنید
به جان زنده دلان سعدیا که ملک وجود نیارزد که دلی را بیازاریسلاموبلاگت خیلی خوب و زیباست خوشحال میشم به منم سر بزنی
سلام بانووووو....
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند که این مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
من عاشق این شعرم
این بار نفر نخست گشتیم
دمم گرم و سرم خوش باد:D
موفق باشید.....شوریده
"باران
همه چیز را شست
حتی خیسی گونههایم را.
باید برخیزم
و خود را بجویم.
انسان
متکلم به درون خود است.
شب
بر دلم خانه کرده.
سرمای دستانت
آتش این عشق را سبز خواهد کرد آیا؟
دلم به حال کودکی خاطرهها میسوزد
برای معصومیت آینهها
و ترانههای که بین ِ نگاه ما گم میشوند.
حماقت یا خیانت
چه فرق میکند
وقتی چنان شعرهای سالهای بلوغ
" هیچ هم ندارم".
دلتنگ غربتهای بیشتر فرداها میشوم
" آری، روزگار غریبی است نازنین!"
جام به دست عشق خویش،
ریشه بی من بودنش را آب میدهم
و برای سوگواری گیسوان پریشانم میگریم
چنان به بیکسی ِ کسی که هیچ ندارد تا
خانه دلاش را برویاند
تا لبخندی را زمزمه کند
و شادمانی را هدیه دهد
در دلم هوای کودکم امروز مرد.
چگونه فرزند اندیشههایم را متولد کنم وقتی
برای بیقراری شانههای خودم هم، تنهایم.
برای حرمت آنچه همه گفتند وجود ندارد،
و من به او گفتم "عشق" دروغ هستی است،
و باورم نکردنند، میگریم.
میگریم
بیشتر و بیشتر از دیروز
بلندتر و محزونتر از همیشه
میگریم
چرا که هیچ هم ندارم!"
سلام و عرض ارادت .
و پیشاپیش سپاس از حضورتان .
سلام خوشحال میشم به وب منم سر بزنید
به جان زنده دلان سعدیا که ملک وجود نیارزد که دلی را بیازاری
سلام
وبلاگت خیلی خوب و زیباست
خوشحال میشم به منم سر بزنی