روزهای مبارک ماه خویشتنداری از پس هم می آیند و می روند و باز تکرار حدیث نامکرر پوئیدن!
این روزها که می گذرد، بوی پیوند کبریایی دل به عرش می آید!
بوی پر سوخته ققنوس ِ نفس که می رود خویش بسوزاند تا مسیح به ارمغان آورد...
بوی نسیمی که می رود غبار از تاریکی دیده بزداید...
بوی مرهمی که می رود عقده ناگشوده دل بگشاید...
بوی نیازی که می رود کلام الله از سرنیزه روزمرگی پایین آورد و در آغوش کشد و لختی در دل جای دهد!
دیریست ندا می آید از ملکوت...
مائده می آید از عرش...
باران می بارد...
باران می بارد...
دلی باید!!!...
الها!
دلم می خواست زیر آبی آسمانت دراز بکشم و کرانهای بیکران بودنت را بشمارم و تا نفس باقی است، بر سجده گاه سر سایم و برنخیزم تا موعد صور...
دلم می خواست از خویشتنم نردبانی سازم تا آسمان! دستت را که به یاری دراز کرده ای در بر گیرم و با جامی، از حلاوت گرمای عظمتت مست شوم و به سماع، آسمانیان را به شور ربَّنَا بیخود از خویش سازم!
دلم می خواست آرزوهای بلند زمینی ام را بر دریچه سبز نگاهت گره می زدم تا رنگ آسمانی شان آرامم کند...
دلم می خواست سایه ظلمانی شبانه دل را با تو تا روشنی سپیده سوسو می زدم که نگاهت آتشی است بر تداوم شمعی که ازل، درونم روشن ساخت!
دلم می خواست جذبه نگاهت را با دل بر می گرفتم و همراهش تا ناکجای هستی بال می گشودم و زمینیان آنگونه زیر پر می گرفتم تا توانی باشدم بر چشم فروبستن بر هر آنچه دیدنشان از تو دورم می کند!
الها!
دلی نصیبم فرما که تاب ماندن بر این همه خواهش کودکانه اش باشد!
و قدری که تاب زدودن این همه زنگار را داشته باشد!
و چشمانی که تاب دیدن این همه دوری را داشته باشد!...
الها!
که را توانی است بر بیداری مدهوشی که شاد است به مستی بی تو اش، جز تو؟!
الها!
شور ِ بازگشتم عطا کن!
سلام خیلی دعاهای قشنگی بود زیبا و عمیق خدا کنه...
منو قابل ندونستی از لینک دونی حذف کردی؟
هنگام شب آمد / دل در طلب آمد / جانم به لب آمد / که غم تو به سر نشود ...
ـ لبریز از سکوت، روبرویش زانو میزنم
نگاهمان مات هم شده!
اللهم اسئلک ...
وای از شب هـــجران / من سر به گریــــبان / چون شام غریـــبان/ چه شبی که سحر نشود ...
ـ در امواج خروشان دعا، انگار زیباییش چندین برابر شده
دلم چنگ میزند ...
شب و پرده راز / دل و این سوز و گداز /من غرق نیاز / تو و آن همه ناز ...
ـ دستهام میلرزد، صدا در گلویم مانده و مثل اینکه کسی از دورن فریاد میزند و ...
باز هم سکوت!
من مرغ ِ شبآهنگِ توام/ ای گل به خدا دلتنگِ توام/ در چنگِ توام/ رام ِتوام ...
ـ شاید حس بیوزنی کامل ...
لا یمکنالفرار من حکومتک ...
مــن که اسیـــر خیـــال توام/ تــــشنهء جــــام وصــــال توام
ای آشنا به دردم/ من از تو برنگردم/ به تو جز وفا چه کردم ...
ـ اللهم اشغلنا بذکرک و اعذنا من سخطک و اجرنا من عذابک ...
-؟-
آمین هزار بار ه آمین کاش منو هم به خلوتش راه بده کاش کمکم کنه کاش منو قابل بدونه.............
سلام دوست عزیز
با ی پست جدید منتظر حضور سبزت تو کلبه ساده خودم هستم.
خدایا!
رحمتی کن ، تاایمان ، نام و نان برایم نیاورد!
قوتم بخش ، تا نانم را ، و حتی نامم را ، در خطر ایمانم افکنم!
تا از آنانی نباشم که ، پول دین را می گیرند ، و برای دنیا کار می کنند!
بلکه از آنانی باشم که ، پول دنیا را می گیرند ، و برای دین کار می کنند!
دکتر علی شریعتی
الهی آمین
زیبا و دلنشین نیایش کردی
کاش نگاه سبز مهربانیش برتک تک سلولهای این وجود خاکی آنچنان میتابید تا از این مستی هشیار برنخیزیم ...
زینت عابدین در نیایش ۴۴ می فرماید:
خدایا جامه گناه از تن ما بیرون کن ...
در امان الهی و سر مست نگاه رضایتش باشیم انشالله
مستم کردید...داشتم روزهای این ماه را می بردم بالای همان سرنیزه ای که گفته اید...برم گرداندید تو ربنایش...
بسیار دلنشین بود
خسته نباشی ابجی واقعا عالی بود التماس دعا
سلام شیما جان.. اول از همه عیدت مبارک امید که هر روزت عید عارفانه ای باشد....
مرا ببخش که دیر به اینجا آمدم ..این روزها حال خوشی ندارم دلم انگار کن کویری است و تشنه باران پروردگار به همین خاطر تنهایی را به غم قسمت کردن با دوستان ترجیح دادم....
کاش آن باران که می بارد دل من هم دریابدش.............
نیستین؟
سلام ..
چه عاشقانه بود ..
لذت بردم ..
عالی بود ... بی اغراق می گم ..
جای تحسین داشت
یا علی و التماس دعا
سلام
دعای قشنگی بود .
خداوندا در اعماق دلم ناله ای می شنوم دنبال صاحبش که می روم می رسم به یک زندان.
وقتی درونش را نگاه می کنم پرنده ای زیبا و کوچک می بینم که عطر عشق تو را دارد .
مدهوش این عطر به دنبال کلید می گردم، نمی داانم که کی؟ در دل زندانی بنا کرده ام و این پرنده ی زیبا را در ان حبس، چه رسد به کلید این زندان .
کم پیدا!
سلام آپت زیباست و دلنشین هست
اپت زیباست و دلنشین هست
ما را ز طبیعت ثمری مفت رسید در زیر و زبر ثروت هنگفت رسید
افسوس که از بیخردی عاقبت کار بانجا که سخن زان نتوان گفت رسید
هرگر نبرم یاد که پیری میگفت آن گرگ که بر خانه ما خفت رسید
ویرانه شود خانه ز مفتی ،خبر آن آن روز که این خانه بر آشفت رسید
اندیشه خزان شد ز کرامات شهنشاه پس مانده آن مفتی کلمفت رسید
عبرت نگرفتیم ز هنگامهء تاریخ تکرار مکرر شد و ویرانگر آن قالی زربفت رسید
الحق که رسیدیم بفرمودهءرهبر کو دانش اموال ز ملکییت خر گفت رسید
امید به آن روز که پالایش افکار بنیان بکند ظلم کز این جفت رسید
ع .ع فتاح