بهانه ای برای نوشتن
بهانه ای برای نوشتن

بهانه ای برای نوشتن

خیال

خیال، حقیقت مطلق را می بیند، جایی را که گذشته، اکنون و آینده به هم می رسند.

خیال نه به واقعیت ظاهر محدود است و نه به یک مکان. همه جا می زید. در کانون است. و ارتعاش تمامی حلقه هایی را احساس می کند که شرق و غرب به گونه ای مجازی در آن جای دارند. خیال، حیات آزادی ذهن است. خیال رو به تعالی ندارد... دوست دارم سراسر زندگی ای را که در من هست، بزیم و هر لحظه را تا نهایتش در ک کنم...

                                                                  (جبران خلیل جبران)        

 

دلم می خواهد چشمانم را ببندم و بگشایم و خود را بیابم در دنیایی حقیقی که هیچ چیز جز حقیقت مطلق نیست...

 

گفتم: خدا می خواهد... دل می خواهد... پس من هم باید بخواهم...

اما... حقیقت بایدی نبود!...

 

می خواهم خیالی باشم!

 

نظرات 10 + ارسال نظر
توحید دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:38 ق.ظ http://niid.blosky.com

دوست من حقیقت همونه که خدا میخواد!

مریم دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:45 ق.ظ http://baan3117.blogfa.com

از زندگی بر تار احساس خسته ام...

شاهین دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:45 ق.ظ

ای تو بهانه واسه بودن
ای نهایت رسیدن
ای تو خود معنی بودن
که تویی تمامی زندگی من
......

شیما دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:18 ب.ظ

خسته ام از هیچ...

سهیل چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:39 ق.ظ

سلام
آمدم.بله بعد از حدوداً ۸ ماه.حقیقت خودتی.وجود خودت

شایسته جمعه 3 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:00 ق.ظ

پشت دریاها شهری است که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است!

خیالی باش!!!
بهتر است!...

هادی جمعه 3 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:49 ب.ظ http://mrhadizadeh.blogsky.com/

دیدار دو کفشدوزک
در شکوفه ی یک بادام
چنین است
پیراهن عاشقان

نبی جمعه 3 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:22 ب.ظ http://onlygodonly.blogsky.com

با سلام
و ممنون از اینکه به کلبه ما آمدی
هر چه را خدا بخواهد همان خواهد شد .
خدا حافظ

شاهین شنبه 4 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:37 ب.ظ

هفتهء گذشته خانم جوانی برای مشاوره به دفتر روانشناسی ما آمده بود. حدود سی ساله به نظر میرسید. صورت جذاب و بانمکی داشت. اما رفتار سبک و بی ملاحظه ای داشت، در نظر اول می توانستی اسمش را نوعی خود شیفتگی بیش از حد نام بگذاری.
اما برخوردی که با همه داشت به طرزی همه را منزجر نموده بود که همهء مشاوران تلاش می کردند به نوعی از او فاصله بگیرند.

مشاور عصبانی در حالی که به شدت سعی میکرد خودش را کنترل کند، شروع به پرسش و پاسخ از مهمان جوانش نمود:
- مشکل شما چیه؟
خانم جواب داد:
- به شدت از خودم بدم میاد.
و مشاور گفت:
- خوب؟ حالا اومدی که نظر بقیه رو هم بدونی؟

ورود 13- ممنوع پنج‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:10 ب.ظ http://www.mamno-13.blogsky.com

از وبلاگتان استفاده کردیم شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما برسد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شود=>
http://www.rezanaghizadeh.mg-blog.com
فقط بخاطر دل من جدی بگیر

http://www.emailiranian.persianblog.ir
امتیاز طلایی

http://www.mamno-13.blogsky.com
ورود 13- ممنوع

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد