دلتنگی های آدمی را باد٬ ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پرستاره نادیده می گیرد
و هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند
سکوت٬ سرشار از سخنان ناگفته است!
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشقهای نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من...
(شاملو)
آه...!
...و من مبهوت سخاوتی چنین!
خدایا!
آفتاب پس از این باران چه رنگی است؟!!
آفتاب باز هم همون آفتابه .... همیشه همون آفتابه
بازم آفتاب بازم تکرار بودن
خانومی اگه از شیراز هستی برام آف بزار . میخواییم یه قرار کاملا دخترونه تو شیراز بین نویسنده های بلاگ اسکای تشکیل بدیم . هستی؟
وبلاگ قشنگی دارید.به من هم سر بزنید خوشحال میشوم.
آفتاب . دلم چه زود براش تنگ شد ! هنوز تازه بارون شروع شده !
سلام
دوست خوبم لذت بردم
وای باران
باران
شیشه پنجره را بارن شست...
از دل من اما...
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟!!!
سلام.ممنون که آمدی و کلبه مرا با نظرت نورانی کردی.من لینکتان کردم تا از نوشته های قشنگتون بیشتر استفاده کنم
این پیچک شوق.. آبش ده !سیرابش کن!
آن کودک ترس... قصه بخوان! خوابش کن!
این لاله هوش... از ساقه بچین!
پرپر شد.. بشود !
چشم خدا تر شد.. بشود!
و خدا از تو نه بالاتر ...تنهاتر تنهاتر!
بالاها.. پستی ها.. یکسان بین !
پیدا نه.. پنهان بین!
بالی نیست.. آیت پروازی هست!
کس نیست.. رشته آوازی هست..
پژواکی ..رویایی.. پر زد رفت.
شلپویی : رازی بود ..در زد رفت.
اندیشه : کاهی بود در آخور ما کردند......
تنهایی : آبشخور ما کردند!
این آب روان.. ما ساده تریم.
این سایه.. افتاده تریم !
سهراب