نشاط انگیز و ماتم زایی ای عشق!
عجب رسواگر و رسوایی ای عشق!
اگر چنگ تو با جانی ستیزد
چنان افتد که هرگز برنخیزد
تو را یک من نباشد ذوفزونی
بلای عقل و مبنای جنونی
تو لیلی را ز خوبی طاق کردی
گل گلخانه آفاق کردی
اگر بر او نمک دادی تو دادی
بدو خوی ملک دادی تو دادی
لبش گلرنگ اگر کردی٬ تو کردی
دلش را سنگ اگر کردی٬ تو کردی
به از لیلی فراوان بود در شهر
به نیروی تو شد افسانه دهر
تو مجنون را به شهر افسانه کردی
ز هجران زنی دیوانه کردی
تو او را ناله و اندوه دادی
زمحنت سر به دشت و کوه دادی
چه دلها کز تو چون دریای خون است
چه سرها کز تو صحرای جنون است
به شیرین دلستانی یاد دادی
وز آن فرهاد را بر باد دادی
سر و جان و دلش جای جنون شد
گران کوهی ز عشقش بیستون شد
ز شیرین تلخ کردی کام فرهاد
بلند آوازه کردی نام فرهاد
یکی را بر مراد دل رسانی
یکی را در غم هجران کشانی
یکی را همچو مشعل برفروزی
میان شعله ها جانش بسوزی
خوشا آنکس که جانش از تو سوزد
چو شمعی پای تا سر برفروزد
خوشا عشق و خوشا ناکامی عشق!
خوشا رسوایی و بدنامی عشق!
خوشا بر جان من هر شام و هر روز
همه درد و همه داغ و همه سوز
خوشا عاشق شدن اما جدایی
خوشا عشق و نوای بینوایی
خوشا در سوز عشقی سوختنها
درون شعله اش افروختنها
چو عاشق از نگارش کام گیرد
چراغ آرزوهایش بمیرد
اگر می داد لیلی کام مجنون
کجا افسانه می شد نام مجنون؟!
هزاران دل به حسرت خون شد از عشق
یکی در این میان مجنون شد از عشق
در این آتش هر آنکس بیشتر سوخت
چراغش در جهان روشنتر افروخت
نوای عاشقان در بینوایی ست
دوام عاشقی ها در جدایی ست!
(؟)
میشود رفت به شهری
که آن شهر تو نیست
هیج کس
از رد غریبانه
آن شهر عبورش نگذشت
میشود
رفتن باید رفت
تا کجا ؟
آبادی تا به شهری که گل پرپر آن
نام تورا بر خود دارد
تا که شاید گل آن شهر به نام تو پرپر شده بود
تا به شبهای سیاه
من به اسم تو سحر را صبح خواهم کرد هر روز
میدانم باید ماند بیدار هر وقت
بیدار ماند
حتی اکر کابوس شبها به خوابم بختک شود
بیدار میمانم برای دیدنت
شاید یک روز
از این کوجه که هیجوفت نگذشتی
جشم به راه میمانم
برای جشمی که اشک رامی شناسد
در جنس چشم خیس من
آرمان تیمور
ای دل به کمال عشق آراستمت
وز هرچه به غیر عشق پیراستمت
یک عمر اگر سوختم و ساختمت
امروز چنان شدی که می خواستمت!
خواهرم بسیار عالی بود. امیدوارم در امتحان اخیرت قبول شوی
صدایم می زند:هی دیوانه...
سکوت می کنم...آه دقیقه ای بگذارید.. می خواهم.. خاکستری تر دنیا را لمس کنم...
به من می خندیدند
به سادگیم می خندیدند
آیینه های جاری، زمزمه های مقدس
حالا نمی دانند که در کودکی مومیایی شده ام،هفت شیطان را درس می دهم.
با سلام و عرض تبریک به مناسبت وبلاگ زیبا و جذابتان .
کمال عشق در ماندگاری است . عاشقی در جدایی خیالی است طولانی.
در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکردر در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد آتش عشقت چنان از زندگی سیرم کرد آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد .
خسته نباشید ممنون که سر زدید
به زانو در آمدیم و
باز از آخرین آواز محرمانه ی ماه
هیج رازی با پرسندگان پروانه نگفتیم
پرسیدند
اگر تو از نشانی نهان مانده ی آن پرنده
بی خبری
پس این عطر نا به هنگام را
از خواب کدام گل گمنام به خانه آورده ای ؟
پرسیدند
اگر که حکمت نور و
وحی واژه از وزیدن اسم او میسر نیست
پس تو خواندن دست دریا و
نوشتن راز گریه را
از روی کدام کتاب سوخته آموخته ای ؟
و من هیچ نگفتم
الا منشوری از غبار غروب
که در سایه روشن راه راه دریچه می تابید
برخساتند
مثل دو سایه سار
یکیشان آشنای دوره ی دبستان و
تقسیم سیب و بارش باران بود
پرسیدند
رویا نویس به دریا رفتگان اگر تویی
پس از چه این همه
از همهمه ی باد و وزیدن این واژه ها می ترسی ؟
تمام ترانه های تو را
از آفتاب و پرنده پس خواهیم گرفت
به خواب به خانه به رویا راهت نمی دهیم
حالا به ما بگو
استعاره ی غمگین خواب وستاره کدام است
خلاصه ی بی پایان آب و علاقه برای چیست
تو تکرار مداوم این همه دریا را کی تمام خواهی کرد ؟
و من هیچ نگفتم هیچ
ماه رفته بود داشت با دست خط لرزان همان پرنده
باز منشور پروانه را
بر دریچه ی مه گرفته ی دریا می نوشت
او نیز به زانو درآمده بود
سید علی صالحی
سلام خسته نباشید
خیلی زیبا است مطلبتان
به من هم سر بزن ممنون
در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکردر در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد آتش عشقت چنان از زندگی سیرم کرد آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد
چرا مردها از زنهای خوشگل بیشتر از زنهای باهوش خوششون میاد؟ - چون قدرت چشمهاشون بیشتر از قدرت مغزشونه
سلام
از نوشته های زیبایتان لذت بردم
اینقدر فهمیدم که هنوز عاشق نشده اید و فقط احساس دوست داشتن که بسیار به علائم عشق نزدیک است را تجربه کرده اید.
نوشته ها و هارمونی سرد و گرم وبلاگ همخوانی دارد و زیباست
با سپاس
از مهدی سهیلی