کمی با تأخیر!!!
بهار...
ترجمه رحمتی اهورایی
همه چیز مرتبه!
آماده آماده ام...
مهمون عزیزیه!
با اومدنش دل این همه آدم رو شاد می کنه!
آره! بهار داره میاد!
اما خونه دلم چی؟!!
خیلی وقته که بهش سر نزده ام!
نمی دونم که رُفت و روبش چقدر طول می کشه!؟
لحظه تحویل سال نزدیکه. این لحظات آخر به این فکر می کنم که چقدر غم انگیزه، وقتی با همه وجود حس می کنی که روزهای خدا می روند و دیگه هرگز بر نمی گردند! دیگه هیچ وقت لحظه ای با این نام و نشون در تاریخ پیدا نمیشه! این لحظه فقط همین لحظه هست! و اگه از دستش بدم، دیگه هیچ وقت نمی تونم به چنگش بیارم!
آه!...
تموم شد!!
دیگه بالای هیچ برگی از دفتر خاطراتم 1384 رو نمی بینم! احساس خالی شدن می کنم!
خالیِ خالی از زمان!!!
معلوم نیست چه روزهایی در این سال در انتظارمه...
***
می گن تو این لحظات از خدا یه جیزی بخواه:
.......
الها! محبوبا!
در این وانفسای روزگار که به دست آوردن کوچکترین و بی ارزش ترین اهداف آنقدر مشکل شده که اون هدفها ارزشی ماورایی پیدا کرده اند،
در این عالم خاکی که آدمهاش٬گهگاه، فراموش می کنند که همه چیز منحصر به این زمین زیر پاشون نیست،
در این دنیای بی وفا که آدمها قبل از اینکه بودن رو حس کنند، باید رخت سفر بپوشند،
من...
سرم را بالا می گیرم و چشم بر آسمانی می دوزم که شکوه بهار جلوه اش را دو چندان کرده...
دستانم را به سویت بلند می کنم...
و...
دلم را...
پاک و خالص...
....
و ندا بر می آورم...
و تنها یک درخواست...
... و آنگاه که نسیم بر چهره مرگ زمستان آویخت، گلها دوباره شکفتند و رودخانه یخ زده به تلاطم در افتاد و بهار آغاز شد...
امیدوارم در پناه یگانه بی همتا سالی سرشار از موفقیت، بهروزی و شادکامی پیش رو داشته باشید.
بهار اهورایی !
امشب با شروع یه فصل جدید وصیتی ننوشت
بهار وسیع تر از بهانه گیری های یه دل بی قراره ...
تحویل دل
ساعت شب !
ده !
سلام تا صبح !
فال حافظ !
سکوتی که ترچمه اش
را به حوادث می دهد !
تیتر خبرها شدن
قبل احوالپرسی روز عید !
دل رهگذر
سیری چند ؟
یک سال
سیصد و شصت و پنچ شب
برای نگاهت کم است !
فردا را هم خالی از زمان
برایم عیدی بیاور!
***
بهار مبارک
***