خـــــــــدا بود؟!

خدا با من حرف می زد!

آنقدر زلال که می توانستم تا عمق آنچه می گفت با دیده حس کنم و با دل ببینم!

صدای نجوایش آنچنان با تنم آمیخت که فرداهایم را آنی در برابر حاضر دیدم...

آنچه می خواستم و نشد...

آنچه نمی خواهم و خواهد شد!

او می گفت و من با ابروانی در هم کشیده خیره نگاهش می کردم!

مبهوت...

سرگردان...

آشفتگی قفلی بر دهانم  زده بود...

هیچ در ذهن نداشتم که بگویم...

گله ای...

شکایتی...

او می گفت و من حتی آنی درنگ نکردم بر آنچه دیرینه رویایم بود!

این من بودم... در مقابل او...

می دیدمش!

می شنیدمش...

اما...

احساسش نمی کردم!

روی برگرداندم و بازگشتم!

بدون لختی تأمل که او

                                خــــــُــــدا بــــــود!!!

                                                          ...  

این نیز گذشت...

... و من باز می روم تا دراندوه آنچه می خواهم، کنجی گزینم و به تیرگی، نور حضورش جویم!

آرزومند تولدی دوباره...

                       نوری دوباره...

                                  خــــــُـــــدایی دوباره...

                                                                        ...

 

پی نوشت: در انتها؛ تهی ِ تهی!

 

نظرات 20 + ارسال نظر
سجاد چهارشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:29 ب.ظ http://shabash.blogfa.com

سلام .ممنون از زحمتایی که میکشی . به کلبه درویشی من بیا و از خودت ردپا بزار
اگه پایه تبادل لینک هستی هم بگو ممنون[گل]

وحید پنج‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:34 ق.ظ http://naghmeyesokot.blogfa.com/

سپاس خدایی را که چه نزدیک است بر دلهای بندگان خویش. با آنان به نجوا می نشیند و تو گویی ه به سان همدمی همیشگی می توان از او گفت و شنید همه غمهای این دل بی تاب را. سپاس خدایی را که می خوانمش و پاسخم می گوید هرچند زمانی که مرا میخواند کاهلی می کنم.
سر بزنید.

نیوشا جمعه 3 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:31 ق.ظ http://aniusha.persianblog.ir

سلام.........چه آرامشی داره این پستت...بسیار آرومم کرد و کای لذت بردم از همه این خلسه با خدا....ممنون که نوشتی برامون.

شوریده چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:19 ق.ظ http://faghat-khodam.blogsky.com

سلام


ممنون که خبرم کردید......نوشته بسیار زیبایی بود

یاد خداوند موجب ارامش قلوب است

همیشه سر زنده و شاد باشید

موفق باشید..........شوریده

سارا جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:33 ق.ظ http://www.saba441.blogfa.com

غریب بود... شاید هم قریب...

دکتر یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:43 ب.ظ http://www.0o0.blogfa.com

سلام
خوشحال میشم یه سری هم به ما بزنین.
تا بعد...

گل یخ دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:34 ب.ظ

خدا هماست که همیشه همان نور گرما بخش همان که قبلا و در لحظه های خوش ،تولد دوباره بهترین راه است برای بنده ی ان خدا.

لاشریکستان سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:26 ق.ظ http://lasharikestan.persianblog.ir

چشمه های دلتان مصفا به نور او...

سیر بی سلوک سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:58 ب.ظ http://MOJAHEDIAN.PARSIBLOG.COM

سلام عزیز. موفق باشید.

ف - ا سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:31 ب.ظ http://f_arbabifar.persianblog.ir

خدایی دوباره !؟خدا یکباره و دوباره نمیشه داشته باشه همیشه یجوره! ما باید دوباره متحول شویم . . .

شیما به ف - ا سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:53 ب.ظ

خدا همیشه یه جوره... اما واسه همه ما آدما تو همه لحظات که یه جور نیست! هست؟!

آشنا چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:54 ب.ظ http://lovingclass.blogsky.com/

سلام خاله شیما !من هم نفر پانزدهم در این پست !
آقا متین چطوره ؟
از زحمتی که برای متین می کشید ممنونم .
شما یه خاله ی دوست داشتنی هستید .
نمی دونم متین رو به کلاس دوست داشتنی آوردید ؟
سعی می کنم پست هایی هم برای ایشون و دوستانشون داشته باشم .
البته اگه گردشی در کلاس دوست داشتنی داشته باشید برای ایشون کارهای خوبی پیدا می کنید .
شما دومین خانم فیزیکدان هستید که به کلاس دوست داشتنی اومدید و حضورتون همیشه سبز !!
حالا دیگه نگران سؤالات فیزیکمون نیستم !
یه دعا برای همه دارم که اونو به شما هم هدیه می کنم :
امیدوارم بهترین لحظات در زندگی نصیبتون باشه !

علی(دفتر سنگ پارسیان) دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:20 ق.ظ http://arash-rezvanshahr.blogfa.com/


اشک غم
آنزمان که از خاک برآمدیم
و شدیم جاری در آب که نام آدمیت را به دوش کشیم
آنگونه نبودیم که زلال آب ما را صیقل دهد.
پس گل شدیم و تنها از رفتنمان سفالینه ها بر جای میمانند.
حداقل آن راخوشتراش بسازیم...


تنها وسیع سر به زیر و سخت پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:15 ب.ظ http://sade-tanha.persianblog.ir/

انتهای آبیم را یک نفر دزدید و رفت

یک نفر از رد پای مانده ام ترسید و رفت

تا به آن دم هیچ کس تنهاییم را باور نداشت

یک نفر با یک نظر تنهاییم فهمید و رفت

کس لبان تلخ من را لحظه ای خندان ندید

یک نفر از تلخی لبهای من خندید و رفت

گریه هایم گونه هایم را همان شب زیر باران خیس کرد

یک نفر از خشکی چشمان من گریید و رفت

خواب بودم خواب هایم آبی آبی شدند

انتهای آبیم را یک نفر دزدید و رفت...
به ما سربزن

دل شدگان جمعه 21 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:15 ق.ظ http://DellShodeGan.BloGSky.Com

سلام علیکم
... !
سلام منو هم برسونید ...

باران سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 04:38 ب.ظ http://baran1369.blogfa.com/

خدا بود و دیگر هیچ نبود...

هنر ایرانی چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:55 ب.ظ http://www.nastaligh.blogfa.com

سلام دوست خوب و هنر مند من
هنر ایرانی در خدمت تمام هنردوستان ایرانی
منتظر لحظه دیدارت هستم

رضوان پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:22 ق.ظ http://sahbayerezvan.blogfa.com

سلام . عرض ادب و احترام .
خدا بود و هست و خواهد بود ، چه ما باشیم یا نباشیم .
متن زیبایی بود .
آفرین به این ذوق و سلیقه .
سر ما را هم بزنید و مسرورمان نمایید .

شوریده یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:02 ب.ظ http://faghat-khodam.blogsky.com

سلام بر تو باد

نمی دانیم چند صباخی است که نیستیتد:-؟؟

منتظر حضور سبزتان هستیم

موفق باشید.........شوریده

دریا شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:20 ق.ظ http://doayemostajab.blogfa.com/

عزیز دل کاش میگفتی این حس برگرفته از چیه؟! چند بار خوندم اما نتونستم درک کنم. زیبایی متنت در اینه که احساس نزدیکی و پیوند خاصی با خدایمان حس میشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد