تجربه نوروزی به وسعت چهار فصل...
از مرکز تا جنوب و غرب
- و چقدر به تصویر کشیدن دورها سخت است!-
و افسوسی به اندازه روزگارانی که دارایی مان به دست خودمان به تاراج رفت!
و دگرباره آهی از منتهای وجود بر فراموشی ِ اولین هایی که از آن ِ ما بود...
- و دیگر نیست! -
و کاش به جا مانده های ویران ِ تاریخ ِ ویرانمان را قدر می دانستیم!
...
و دِز...
و کرخه...
نشانی از توانستن!
...
و آبادان...
یک قدم تا مرگ!
و خرمشهر...
و متروک خانه هایی سبز با دیوارهایی مملو از نشان تیر!
و چندین نخل...
سوخته اما ایستاده!
و کارون...
همچنان جاری...
و احساسی به پر آبی کارون
و به اندازه غربت صدای اروند...
و خضوعی به خلوص ِ حس ِ پاکِ رود
...
و دلتنگ لحظه ای تنهایی
- در انبوه جمعیت -
آنگاه که دلت برای خودت تنگ می شود!
...
و شبی در روستا
استوار در میان عظمت کوه
و سقفی پر چراغ
و طبیعتی بکر
و آسمانی نزدیک
...
و ساز پایان چه غم انگیز است!