در تقلای شدن٬ بودنِ تو هستم کرد!

در تقلای شدن٬ بودنِ تو هستم کرد!

 

 

 در تکاپوی بودن

جایی مابین فرار و قرار

پرسه زنان

گاه این و گاه آن سو

گاه در خاموشی و گاه در بهت ناباورانه فراموشی!

آرزو می کردم کاش می توانستم زندگی را آنگونه که هست، ببینم.

یقین داشتم که دادار، زندگی را زیبا آفریده.

ایمان داشتم، اما چیزی نمی گذاشت تا باورٍ خود را باور کنم!!

بارها در مقابلش ایستادم...

و خود را مهیای کارزاری عظیم کردم...

اما هر بار فقط قانع شدم که نباید بایستم!

باید خود را تسلیم اوامر او کنم!

او همیشه، بی هیچ جنجالی، رستم بود

و من همیشه سهرابِ ماجرا!

خود را فراموش کرده بودم!

تا اینکه...

نوشدارویی، توان برخاستنی دوباره عطایم کرد!

 

غرق در نور* و یافتن پاسخ سوالاتی که پیش از این،هیچ جوابی برایشان نمی یافتم:

 

ماجرای مرگ چهار ساعته یک زن مسیحی، باز هم تجربه حالت مرگ... اما خدای او مِهرِ خالص است! خدای او با خدای بسیاری از ما تفاوت دارد:

 

...در عالم ماقبل فانی، ماموریت خود را در زندگی می دانستیم و حتی انتخاب می کردیم. جایگاه ما در زندگی بر اساس اهداف مأموریتمان تعیین می شود. ما از طریق معرفت الهی از امتحانات و تجربیاتمان در روی زمین خبر داشتیم و خود را بر همان اساس آماده می کردیم.... ما همه داوطلبانه آمدیم. همه ما مشتاق یادگیری و تجربه نعمتهایی بودیم که خدا برایمان آفریده است. همه ما داوطلبانه تصمیم گرفتیم به این دنیا بیاییم، ارواح شجاعی بودیم... به ما امکان می دهند که در اینجا به نفع خودمان عمل کنیم. اعمال خودِ ما مسیر زندگیمان را مشخص می کند و ما می توانیم هر وقت که بخواهیم، اعمالمان را اصلاح کنیم و برای زندگی مسیر تازه ای معین کنیم. من حیاتی بودن این موضوع را درک کردم که خدا با ما عهد کرده است که در زندگی ما دخالت نکند، مگر اینکه خودمان از او بخواهیم و آنوقت او با علم کامل خود کمکمان می کند تا به آرزوهای مشروع خود برسیم...

...هر عملی که نشاندهنده محبت باشد، ارزشمند است: یک لبخند، یک حرفِ تسلی بخش، کمترین فداکای. با این کردارهاست که ما رشد می کنیم...

...وقتی می بینیم که دوست داشتنِ کسی برایمان مشکل است، اغلب به خاطر آن است که او ما را به یاد چیزی در درون خودمان می اندازد که برایمان خوشایند نیست...

...راه به دست آوردن ایمان مثل هر خصلت دیگری، استفاده دایم از آن است. اگر یاد بگیریم از چیزی که داریم بیشتر استفاده کنیم، بیشتر به ما می دهند. این یک قانون معنوی است...

...تحت هدایت منجی فهمیدم که باید همه پیشامدها را بپذیرم، زیرا در آنها نفع بالقوه وجود دارد. باید منظور و موقعیت خود را در زندگی زمینی ام می پذیرفتم. می توانستم روی اتفاقات منفی ای که برایم افتاده بود، کار کنم و بر تأثیرات منفی آنها غلبه کنم... می توانستم دنبال افکار نیک و کلمات محبت آمیز بروم و به این ترتیب برای روح خودم و دیگران، مرهمی پیدا کنم...

...ناامیدی هرگز توجیهی ندارد، زیرا که هرگز به کار نمی اید. ما به اینجا آمده ایم که یاد بگیریم، عمل کنیم و خطا کنیم. لزومی ندارد که با سختگیری، خود را قضاوت کنیم، فقط باید هر بار یک قدم در زندگی پیش برویم، نه نگران قضاوت دیگران باشیم و نه خود را بر اساس قضاوت آنها بسنجیم...

 

باید فکر کنم! باید باور کنم که خودم همه چیز را انتخاب کرده ام! اگر بپذیرم، احساس آرامشی وصف ناشدنی همه هستیم را از آنِ خود خواهد کرد... و من  آرامش می خواهم!

 آرامش، آرامش، آرامش...

 

 

------------------------------------

* غرق در نور٬ نوشته بتی جی ایدی                                                              

با سپاس فراوان از سرکار خانم دکتر دلدار به خاطر معرفی کتاب

  

نظرات 6 + ارسال نظر
شیما چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:09 ق.ظ

مرا تو سرزنش مکن

اگر که با دل شکسته ام

برای تو دوباره نغمه های عاشقی سروده ام

مرا به گریه آشنا مکن

به جرم آنکه چندی آشنای عشق بوده ام!

ز راه بازگشته ام که تا به لای لایی صفا

مرا به خواب آرزو بری

به سویت آمدم که تا بگویم

ای همیشه دوست!

جدا ز تو خزان سوت و کور و خامشم

چو دستهای داغ زده

جدا ز آن نگاه پرنوازشت در آتشم!

***

تو باورت نمی شود

چه شامها که بی تو٬ من

به خلوت سکوت خود گریستم

تو باورت نمی شود

که بی بهانه تو زنده نیستم


***
ز راههای دور

چومرغ کوچکی به سویت آمدم

میان بازوان خویش

برایم آشیانه ساز

ز قید لحظه ها رهاییم بده

برای من سرود آشتی بخوان

وگرنه هستی ام تمام می شود!

مریم چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:52 ب.ظ

حیران
سرگردان وگمنام
همچون گمنام ترین سرباز اردوگاه زندگی
همچون قویی غریب میان قوهها
کم نمو
کم رشد
جان سخت
همچون درخت های ولایت
نه نابغه اش می نویسیم و نه استاد خطابش می کنیم و نه به معجزة کلمات عنوانی را به او نسبت می دهیم .
به تعبیر خود او کلاغی که تابلوی منظر ما را متعادل می کند .
در بازیها در نوشته ها در هر جایی که او را ببینید یا بشنوید احساس آرامش عجیبی می کنید .
از هر کجای احساس که با او متقاطع شوید در لحظه هم سفر شما خواهد شد .
معجزة هنر به تعریف او تاثیر است تخفیف یک غم یا تشدید یک شادی و به شوخی های خاص خود شما را از کنار محالها و ناممکن ها به هیچ بغضی عبور می دهد ...

مزیم چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:52 ب.ظ

در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زیمن
پایوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به حز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟

علی اسماعیل زاده سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:30 ب.ظ

با تشکر وسپاس از مطالب قشنگتان

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:08 ب.ظ

سلام.اگر ممکنه می خواستم بدونم سرکار خانم دلدار که ازشون تشکر کردید کلاس های خودشناسی دارند؟

الهه شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:36 ق.ظ http://elahe-736.blogfa.com

سلام وبلاگ زیبایی داری بهت تبریک میگم من این کتاب رو خیلی وقت ژیش ها خونده بودم عالی بود ممنون که معرفیش کردی تا همه با این کتاب اشنا بشن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد